معنی اثری از حمید یاوری

لغت نامه دهخدا

یاوری

یاوری. [وَ] (حامص) معاونت و اعانت و رفاقت و همراهی. (ناظم الاطباء). عون. مدد. امداد. کمک. یاری. دستگیری. پایمردی:
از آن یاوریها پشیمان شدند
پراندیشه دل سوی درمان شدند.
فردوسی.
نامها نوشت و ازملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ).
یاری و یاوری ز خدا و مسیح بادت
کز دیده ٔ رضای تو بِه ْ یاوری ندارم.
خاقانی.
در ساحت جهان ز جهان یاوری مجوی
در آب غرقه گرد و ز ماهی امان مخواه.
خاقانی.
چو عاجز شدی رایش از داوری
ز فیض خدا خواستی یاوری.
نظامی.
هم زو برسی به یاوریها
هم باز رهی ز داوریها.
نظامی.
- یاوری بخش، اعانت کننده:
بزرگا بزرگی دها بی کسم
تویی یاوری بخش ویاری رسم.
نظامی (از آنندراج).
- یاوری جستن، کمک خواستن:
شبانه عجب ماند از آن داوری
در آن کار جست از خرد یاوری.
نظامی.
- یاوری خواستن، کمک خواستن:
به پیش نیا شد به خواهشگری
وزو خواست دستوری و یاوری.
فردوسی.
نامه ها نوشت و از ملوک طوایف یاوری خواست. (مجمل التواریخ).
گر خصم او به جهد طلسمی بساخته ست
آنقدر هم ز قدرت او خواست یاوری.
خاقانی.
- یاوری کردن، کمک کردن. مدد رسانیدن: چون خبر کشتن یزید به مروان بن محمد رسید از حدود آذربایجان بیامد که حکم و عثمان پسران ولید را یاوری کند. (مجمل التواریخ). اگر همه ٔ عالم او را دهی از آن کار فروننشیند و کس یکدیگر را یاوری نکنند. (مجمل التواریخ ص 102).
فلک میکند شاه را یاوری
مرا کی بود بر فلک داوری.
نظامی.
بخت بلندت رهبری کرد و اقبال و سعادت یاوری. (گلستان سعدی).
ترایاوری کرد فرخ سروش.
سعدی.
چندان که جهد بود دویدیم در طلب
کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری.
سعدی.
بسا زورمندا که افتاد سخت
بس افتاده را یاوری کرد بخت.
سعدی (بوستان).
در این نوبت ترا فلک یاوری کرد. (گلستان).
ولی چون نکرد اخترم یاوری
گرفتند گردم چو انگشتری.
سعدی (بوستان).

یاوری. [وَ] (اِخ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 21000 گزی شمال باختری کرمانشاهان. 103 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


حمید

حمید. [ح َ] (اِخ) نامی از نامهای خدای تعالی.

حمید.[ح َ] (اِخ) ابن مالک الارقط. رجوع به بارقط شود.

حمید. [] (اِخ) ابن ثوربن عبداﷲبن حزن بن عامربن ابی ربیعهبن نهبک بن هلال الهلالی، مکنی به ابوالمثنی. از شاعران مخضرمین و از مشاهیر صحابه است که جاهلیت و اسلام ادراک کرد و گفته اند پیغمبر (ص) را بدید. ابن منده گفت: چون حمید اسلام آورد بسوی پیغمبر شد و اشعاری انشاد کرد که مطلع آن اینست:
اصبح قلبی من سلیمی مقصدا
ان خطاء منها و ان تعمدا.
حمید در خلافت عثمان درگذشت. (معجم الادباء).

حمید. [ح َ] (اِخ) ابن هلال العدوی، مکنی به ابی نصر. از علما و فقهاء بود. موسی بن اسماعیل گوید.از ابوهلال شنیدم که میگفت از قتاده شنیدم در مردم مصر از حمید داناتر نبود. وی در حکومت خالدبن عبداﷲ بر عراق وفات یافت. رجوع به صفهالصفوه ج 3 ص 184 شود.

حمید. [ح َ] (ع ص) ستوده. (مهذب الاسماء) (دهار). ستوده و محمود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || ستاینده و حامد. (اقرب الموارد). || (اِ) از بحرهای مستحدث نزد عروضیان.

حمید. [ح َ] (اِخ) یکی از شعرای عصر جهانگیرشاه از تیموریان هندوستان است. وی منظومه ای بعنوان عصمت نامه سروده است. وفات اوبه سال 1016 هَ. ق. اتفاق افتاد. (قاموس الاعلام).

فرهنگ فارسی هوشیار

یاوری

عمل وشغل یاور


یاوری کردن

(مصدر) کمک کردن یاری کردن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

یاوری

تایید، عون، کمک، مدد، معاضدت، نصرت، همرایی، یاری

واژه پیشنهادی

یاوری

مساعدت


اثری از حورا یاوری

داستان فارسی و سرگذشت مدرنیته

معادل ابجد

اثری از حمید یاوری

1008

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری